از صدای سخن دوست

این وبلاگ برای نشر داشته های مفیدی است که غالبا درباره قرآن و ذکر و یاد اهل البیت علیهم السلام و علوم ایشان است

از صدای سخن دوست

این وبلاگ برای نشر داشته های مفیدی است که غالبا درباره قرآن و ذکر و یاد اهل البیت علیهم السلام و علوم ایشان است

از صدای سخن دوست

محتوای این وبلاگ مانند یک کشکول از مطالب منتخب است.
از اهداف این وبلاگ، ذکر و یاد قرآن و اهل بیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، موضوعات مهدویت و غیبت و ظهور امام زمان علیه السلام، معرفت و بندگی حق متعال، علوم قرآن و تفاسیر روایی، بررسی و نشر احادیث و روایات ائمه معصومین علیهم السلام به عنوان سخن و پیام ایشان، راه و رسم زندگی صحیح، تربیت و اخلاق اسلامی و انسانی، شناخت مواقف شبهه و ضلالت و گمراهی و از این قبیل است.
در این بین از کلام بزرگان و آموزه های ناب علمای علوم اهل بیت علیهم السلام نیز بهره ها می بریم، ان شاء الله.

باسمه تعالی

صلی الله علیک یا حجت ا..  المهدی ادرکنا

 

یک تمثیل وجدانی در تبیین کلام مرحوم آیت الله میرزا مهدی اصفهانی (ره) در بحث توحید

(از بیانات استاد ارجمند، حاج سید محسن سبط الشیخ)

 

از آنجا که بر بعضی از بزرگان و فضلا، نکتۀ ظریف کلام میرزا مهدی اصفهانی (ره) در بحث توحید روشن نشده و بعضاً تصور کرده‌اند که کلام ایشان، همان کلام عرفاست، شاید توجه به این مسئلۀ وجدانی، تا حدودی نکته کلام ایشان را در باب «معرفت الله» که برگرفته از آیات مبارکه و روایات نورانی اهل بیت علیهم السلام است روشن سازد.

عبارات روایاتی مانند «قُلْتُ لِعَبْدٍ صَالِح‏ هَلْ فِی النَّاسِ اسْتِطَاعَةٌ یتَعَاطَوْنَ‏ بِهَا الْمَعْرِفَةَ قَالَ لَا إِنَّمَا هُوَ تَطَوُّلٌ مِنَ اللَّه (محاسن ج1 ص281) ‏» و یا «کلَّتِ‏ الْأَلْسُنُ عَنْ تَفْسِیرِ صِفَتِک وَ انْحَسَرَتِ الْعُقُولُ عَنْ کنْهِ‏ مَعْرِفَتِک‏ (مهج الدعوات ص 116)» و یا «سَأَلْتُ الرِّضَا ع عَنِ الْمَعْرِفَةِ هَلْ لِلْعِبَادِ فِیهَا صُنْع ؟ قَالَ ع لَا قُلْتُ لَهُمْ فِیهَا أَجْرٌ قَالَ ع نَعَمْ‏ تَطَوَّلَ‏ عَلَیهِمْ بِالْمَعْرِفَةِ وَ تَطَوَّلَ عَلَیهِمْ بِالصَّوَاب [بالثّواب] (تحف العقول ص444)» و امثال آنها که همه نشانگر آن است که ما در معرفت «فاعل» نیستیم بلکه «منفعل» هستیم.

برای مثال در باب مصائب اهل بیت علیهم السلام خصوصا حضرت اباعبدالله الحسین ارواحنا فداه، این گونه است که در وقت شنیدن آن مصائب، صورت ذهنی در ذهن ما ترسیم می‌شود و به دنبال آن گاهی دل می‌شکند و تجلی محبت در وجود فرد، آن حالِ انقلاب و تحول را ایجاد می‌کند و البته گاهی هم این حال ایجاد نمی‌شود. برای هر شخص تفاوت این دو مرحله کاملاً مشهود است.

یکی مرحلۀ صورت ذهنی که از آن تعبیر به وجه می‌کنیم، و دیگری مرحلۀ انقلابِ درونی که عین محبت و اتصال قلب به آن حضرت است و آثار واقعی آن. کاملاً برای خود فرد روشن است که در مرحله دوم ما «منفعل» هستیم و «فاعل» نیستیم؛ وگرنه هر زمان انسان بخواهد باید بتواند آن حال انقلاب را در خود ایجاد کند.

کلام مرحوم میرزا مهدی اصفهانی (ره) همین است که نظر کردن به آیات قدرت الهی و هر بحث و گفت و گویی در این باب [که به قول بعضی، کار عقل است که وجود مقدسی که خالق کون و مکان و زمان و... است را نظر کند]، در حقیقت همان «معرفت به وجه» است که به قول فلاسفه، حداکثر توان بشر در باب معرفت الله است و به تعبیر آنان «هو الشیء بوجهٍ» است. سخن میرزا این است که این، معرفت نیست بله مقدمه است؛ چنانچه در مصائب اهل بیت، باید انسان مقتل بخواند و بشنود تا به دنبال آن، حال انقلاب درونی در او ایجاد شود. لکن «معرفت»، آن حالِ تحولِ وجودی و قلبی است که همراه است با خوف و خشیت و حبّ و رجاء و توکل و حسن ظن و... (که از مصادیق روشن آن جریان سحرۀ فرعون و ایمان آنان است) که همه اینها، آثار حقیقیِ خودِ معرفت است و چنین چیزی مطلوب و مورد توجه انبیاء و حجج الهی علیهم السلام است.

ممکن است کسی در مرتبۀ وجه و صورت ذهنی، بالاترین مطالب را طرح کند و به اصطلاح، دادِ سخن بدهد، در حالی که ذره‌ای از مرحله دوم در او وجود نداشته باشد. و برعکس، فردی در مرحله اول ناتوان باشد اما قلبش دریایی از معرفت باشد که اثرش، محبت و خوف و توکل و... است و کاملاً منفعل بودن و اعطاء الهی در آن مشهود است.

دربارۀ عبارات مرحوم میرزا [که خود ایشان قائل بودند که باید به طور مشافهه و با درس حضوری منتقل شود تا همۀ زوایای آن روشن شود و نوشته‌ها و ملزومات منقح نشده است]، باید به عزیزانی که مستقلاً به کلمات ایشان مراجعه می‌کنند گفت: ما بر تک تک کلمات ایشان اصرار و پافشاری نمی‌کنیم؛ بلکه مقصود کلی ایشان را که از طریق یکی از شاگردان مبرَّز ایشان به ما رسیده بیان کرده‌ایم. ما هیچگاه کلمات ایشان را –نعوذ بالله- در عرض قرآن کریم و روایات معصومین نمی‌دانیم. اما اهل علم باید روش سخنِ دین را بدانند. نکته آن که نمونه‌هایی از آیات مبارکه و نیز از فرمایشات معصومین علیهم السلام است که نمی‌توان به تنهایی به آنان تمسک جست؛ مگر با رجوع به بقیه فرمایشات آنان مانند «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی» و از این قبیل. و یا فرمایش امام هشتم علیه السلام که «یا من دلّنی علی نفسه و ذلّل قلبی بتصدیقه» که به ظاهر در جبر است و از این قبیل.

برای طلبه و اهل علم باید منطق دین روشن باشد و کسی که طالب علم است، به اصل مطلب دقت می‌کند و خدایی ناکرده، مصداق آیۀ «فَأَمَّا الَّذِینَ فِی‏ قُلُوبِهِمْ‏ زَیغٌ‏ فَیتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَة» نمی‌شود که قطعا علمای پاکیزه و طالبان حقیقت این چنین نیستند.

و السلام علیکم، یکی از شاگردان آیت الله فائق.

 

 

...

و حدیث دوم از حضرت امام صادق علیه السلام: «عَنْ مَنْصُورِ بْنِ حَازِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام إِنِّی نَاظَرْتُ قَوْماً فَقُلْتُ لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ جَلَّ جَلَالُهُ أَجَلُّ وَ أَعَزُّ وَ أَکرَمُ‏ مِنْ أَنْ یعْرَفَ بِخَلْقِهِ بَلِ الْعِبَادُ یعْرَفُونَ‏ بِاللَّهِ فَقَالَ رَحِمَک اللَّه‏ (کافی ج1 ص86)». در نهج البلاغه امام علی علیه السلام فرمودند: «الظَّاهِرِ بِعَجَائِبِ تَدْبِیرِهِ لِلنَّاظِرِینَ‏ وَ الْبَاطِنِ بِجَلَالِ عِزَّتِهِ عَنْ فِکرِ الْمُتَوَهِّمِین‏ (نهج البلاغه، خطبه 213)».

در گذشته این مثال وجدانی را برای اهل محبت اهل بیت علیهم السلام زدیم که شنیدن مصائب و بلاها و سختی‌ها یک مرحله است و تکان خوردن قلب و به هیجان آمدن آن از شدت تاثر مرحله‌ای دیگر است و آن «صنع الله» است. بحث در این است که مسئلۀ «معرفت الله» محتاج تفکر و دقت عقلی نیست؛ بلکه به آسان ترین شکل برای کسی که اهل لجاج و عناد نیست روشن می‌شود. برای مثال اگر در شهری به تمام درها و پنجره‌های چوبی و همه دکورها و... ، مهر استاد حسن نجار نوشته باشد و کسی وارد آن شهر شده و بگوید اینجا نجاری نیست! استاد حسنی نیست!، آیا نمی‌گویند چشمانت را باز کن که در هر خانه چندین اثر او به چشم می‌خورد ؟! «أفی الله شکٌّ». امام سجاد علیه السلام می‌فرمایند: «الْعَجَبُ‏ کلُّ الْعَجَبِ لِمَنْ شَک‏ فِی اللَّهِ وَ هُوَ یرَی الْخَلْق‏ (امالی طوسی ص663)» و امام باقر علیه السلام می‌فرماید: «الْعَجَبُ‏ کلُّ الْعَجَبِ لِلشَّاک‏ فِی قُدْرَةِ اللَّهِ وَ هُوَ یرَی خَلْقَ اللَّه‏ (محاسن ج1 ص242». در نهج البلاغه دارد: «عَجِبْتُ لِمَنْ شَک‏ فِی اللَّهِ وَ هُوَ یرَی خَلْقَ اللَّه (حکمت 126) ‏»و و باز از حضرت علی علیه السلام مروی است: «الْعَجَبُ‏ هُوَ الدُّنْیا وَ غَفْلَتُنَا فِیهَا أَعْجَب‏ (جامع الاخبار ص138)».

مرحوم سید بن طاووس در ابتدای کتاب کشف المحجه در بحث اینکه خداشناسی فطری و روشن است مثال سیبی را زده که اگر ناگهان جلوی بچه‌ای که تازه به فهم آمده و فطرت اولیه‌اش زلال و صاف است و شبهات و افکار دیگران آن را معوّج نکرده، آورده شود، کودک به اطراف می‌نگرد که چه کسی سیب را آورده و یقین دارد که سیب، خودش خودش را ایجاد نکرده و بی‌دلیل اینجا نیامده است. بلکه حتما کسی آن را آورده است. و اگر ناگهان سیبِ جلوی او ناپدید شود، باز به اطراف می‌نگرد که چه کسی آن را برد! به دنبال این مطلب می‌فرماید همین که حق متعال دختران و پسران را از اول بلوغ مکلف فرموده و اگر یک وعده نماز یا روزه را ترک کنند، آنان را معذب می‌فرماید، دلیل آن است که مسئلۀ توحید و بقیه امور دینی از اعتقادات و... کاملا روشن است. و الاّ یک نفر حق دارد تا سن بیست سالگی بگوید فعلاً بر من اصل توحید ثابت نشده و لذا من فعلاً نماز نمی‌خوانم! پروردگاری که مثقال ذره‌ای ظلم نمی‌کند، چگونه از اول بلوغ فرد را مکلف می‌کند و در صورت ترک عمدی معذب می‌دارد ؟ بلکه حق این است که بگویند از ابتدا که بر انسان اصل توحید و نبوت و... ثابت شد متعلق به تکالیف است. لذا همانگونه که کسی نمی‌تواند بگوید وجود خورشید بر من ثابت نشده و من فعلاً در مورد خورشید شک دارم، و از او پذیرفته نمی‌شود، همانگونه نیز از فرد ملحد و منکر پذیرفته نمی‌شود.

و چون مخاطب انبیاء و مذکّران الهی، عموم مردم هستند، باید برای کسی که حداقل عقل را داشته باشد (مجنون و بچه معاف هستند) اثبات این حقایق که اساسش توحید است بسیار روشن باشد. چنانکه در لسان ائمه طاهرین ملاحظه شد که به اندک تأمل عاقل، توحید بر او روشن می‌شود. و اما از این به بعد اجازه تفکر و تعمق در این باب را نداده‌اند که بدتر موجب شک و الحاد می‌شود. «من تفکر فی ذات‏ اللّه‏ سبحانه أَلحَد (غرر الحکم ص618)»، «من تفکر فی ذات اللّه سبحانه تزندق‏ (غرر الحکم ص618»، «قَدْ ضَلَّتِ‏ الْعُقُولُ فِی أَمْوَاجِ‏ تَیارِ إِدْرَاکه‏ (التوحید ص70)»، خرد‌ها در امواج خروشان ادراک او گم شوند.

امام صادق علیه السلام می‌فرماید: «إِیاکمْ‏ وَ التَّفَکرَ فِی اللَّهِ فَإِنَّ التَّفَکرَ فِی اللَّهِ لَا یزِیدُ إِلَّا تَیها (امالی صدوق ص417)»، «مَنْ نَظَرَ فِی اللَّهِ کیفَ‏ هُوَ هَلَک‏ (محاسن ج1 ص237)»، و در تفسیر آیه شریفۀ «و أنّ الی ربِّکَ المنتهی (نجم، 42)» فرموده‌اند: «فَإِذَا انْتَهَی‏ الْکلَامُ‏ إِلَی اللَّهِ فَأَمْسِکوا (محاسن ج1 ص237)».

و چقدر نکتۀ ظریف و زیبایی است که امیر المومنین علیه السلام می‌فرمایند: «وَ اعْلَمْ‏ أَنَّ الرَّاسِخِینَ‏ فِی الْعِلْمِ هُمُ الَّذِینَ أَغْنَاهُمْ عَنِ اقْتِحَامِ السُّدَدِ الْمَضْرُوبَةِ دُونَ الْغُیوبِ الْإِقْرَارُ بِجُمْلَةِ مَا جَهِلُوا تَفْسِیرَهُ مِنَ الْغَیبِ الْمَحْجُوبِ فَمَدَحَ اللَّهُ تَعَالَی اعْتِرَافَهُمْ بِالْعَجْزِ عَنْ تَنَاوُلِ مَا لَمْ یحِیطُوا بِهِ عِلْماً وَ سَمَّی تَرْکهُمُ التَّعَمُّقَ‏ فِیمَا لَمْ یکلِّفْهُمُ الْبَحْثَ عَنْ کنْهِهِ رُسُوخا (نهج البلاغه، خطبه 91» و باز از آن حضرت سلام الله علیه منقول است که «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَظْهَرَ مِنْ آثَارِ سُلْطَانِهِ‏ وَ جَلَالِ کبْرِیائِهِ مَا حَیرَ مُقَلَ الْعُقُولِ مِنْ عَجَائِبِ قُدْرَتِهِ وَ رَدَعَ خَطَرَاتِ هَمَاهِمِ النُّفُوسِ عَنْ عِرْفَانِ کنْهِ صِفَتِه‏ (نهج البلاغه، خطبه 195».

و از حضرت زین العابدین علیه صلوه المصلین است که «إِذَا قَرَأَ هَذِهِ الْآیةَ- وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها - یقُولُ علیه السلام سُبْحَانَ‏ مَنْ لَمْ یجْعَلْ فِی أَحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ نِعَمِهِ إِلَّا الْمَعْرِفَةَ بِالتَّقْصِیرِ عَنْ مَعْرِفَتِهَا کمَا لَمْ یجْعَلْ فِی أَحَدٍ مِنْ مَعْرِفَةِ إِدْرَاکهِ أَکثَرَ مِنَ الْعِلْمِ بِأَنَّهُ لَا یدْرِکهُ فَشَکرَ عَزَّ وَ جَلَّ مَعْرِفَةَ الْعَارِفِینَ بِالتَّقْصِیرِ عَنْ مَعْرِفَتِهِ وَ جَعَلَ مَعْرِفَتَهُمْ بِالتَّقْصِیرِ شُکراً کمَا جَعَلَ عِلْمَ الْعَالِمِینَ أَنَّهُمْ لَا یدْرِکونَهُ‏ إِیمَاناً عِلْماً مِنْهُ أَنَّهُ قَدْرُ وُسْعِ الْعِبَادِ فَلَا یجَاوِزُونَ ذَلِک‏ (تحف العقول ص283)» و باز از آن حضرت منقول است که «وَ لَمْ تَجْعَلْ‏ لِلْخَلْقِ طَرِیقاً إِلَی مَعْرِفَتِک‏ إِلَّا بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِک‏ (بحارالانوار ج91 ص150)».

و از حضرت رضا علیه السلام است که «وَ کنْهُهُ‏ تَفْرِیقٌ‏ بَینَهُ وَ بَینَ خَلْقِه‏ (التوحید ص36)» و باز از ایشان است که «هُوَ أَجَلُ‏ مِنْ أَنْ یدْرِکهُ‏ بَصَرٌ أَوْ یحِیطَ بِهِ وَهْمٌ أَوْ یضْبِطَهُ عَقْل‏ (التوحید 252». در فرمایش حضرت جواد علیه السلام است که فرمود: «هُوَ خِلَافُ‏ مَا یعْقَل‏ (کافی ج1 ص82)»، و در دعای مشلول است که: «یا مَنْ لَا تَحْوِیهِ‏ الْفِکر» و قبلا آوردیم که «کلما میزتموه‏ باوهامکم فی ادق معانیه فهو مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم‏».

با توجه به این عبارات که ما فقط نمونه‌هایی از آن آورده‌ایم و نظیر آنان فراوان در بیانات اهل بیت علیهم السلام آمده است، جای بسی تعجب است که در کلمات برخی علمای بزرگ ما، خداوند جل جلاله را «معقول ثانی» دانسته‌اند. بحث دقیق تر این مطلب در آینده می‌آید انشاالله.

...

بلی! در بعضی روایات توهم تمثال و تشبیه و... نفی شده است. اما روایات دیگر چنان که مطرح شد مراتب بالاتر از رسیدن فکر و تعقل را در مورد حق متعال نفی فرموده و نکته ظریف این است که امام زین العابدین علیه السلام فرمودند «سُئِلَ عَلِی بْنُ الْحُسَینِ ع عَنِ التَّوْحِیدِ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ عَلِمَ أَنَّهُ یکونُ فِی آخِرِ الزَّمَانِ أَقْوَامٌ مُتَعَمِّقُونَ‏ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَی‏ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ الْآیاتِ مِنْ سُورَةِ الْحَدِیدِ إِلَی قَوْلِهِ‏ وَ هُوَ عَلِیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِک فَقَدْ هَلَک‏ (کافی ج1 ص91)». اینجا در مقام تجلیل از «متعمقون» در آخر الزمان نیستند. بلکه در مقام تنقیص و رد این تعمق‌ها هستند؛ به قرینۀ آخر روایت که می‌فرماید «فَمَنْ رَامَ وَرَاءَ ذَلِک فَقَدْ هَلَک‏». در روایتی از امیرالمومنین علیه السلام در مورد جهات و ارکان کفر چهار نکته فرمودند. اول «التعمق»؛ دقت بیجا در مسئلۀ توحید انسان را به کفر و الحاد می‌کشاند.

سخن در این است که این چنین دقت‌ها مانند دقت افراد وسواس در باب احکام است که در نجاست و طهارت در قرائت نماز و... ، دقت‌های نابجا که دستور شرع نیست و از عرف خارج است و در روایت علامت عدم عقل شمرده شده است دارند. در باب امور اعتقادی نیز از دقت‌های بیجا نهی شده و جالب اینکه گروهی اینها را علامت مراتب بالای معرفت و تفکر دانسته‌اند! در حالی که روایات فراوانی، آثار معرفت الله را در خشوع و خوف و پرهیز از هوی و... دانسته که کاملاً روشن است که دقت علمی، آن آثار را به همراه ندارد. بلکه آن امور آثار معرفتِ قلبی است که سنخش با تفکر و دقت عقلی متفاوت است. چنانچه در مورد سحرۀ فرعون نمونه‌اش گذشت.

نکته حساس در مورد معقول ثانی دانستنِ حق متعال این است که آقایان فلاسفه و عقلیّون، علم را تصور و تصدیق گرفته و غیر آن را به کلی باطل می‌دانند. از نظر آنان «العلم هو الصوره الحاصله من الشیء عند العقل. و ان کان اذعاناً فتصدیق و الاّ فتصور». علم را منحصر به حصولی و حضوری که مصداقش «حضور نفس عند النفس و حضور علت نزد معلول و برعکس آن است» گرفته‌اند. در حالی که در باب توحید، علم و معرفی است که به کلی خارج از این تقسیم بندی‌ها است. تقسیم بندی آقایان انحصار عقلی نیست، بلکه طبق تعریف اولیه این چنین طرح کرده‌اند و با یک تنبّه می‌توان یافت که معرفتی و علمی برای انسان باشد که در دایرۀ تصور و تصدیق قرار نگیرد و از علم حصولی و حضوری خارج باشد و آن «معرفت الله» است که هیچ تصوری از آن نداریم و در عین حال او را وجدان کرده و می‌یابیم و روایات ناظر بر همین است. خروج از حد تعطیل و تشبیه از نفی و ابطال درآمدن و سکوت محض است و هیچ توضیحی درباره آن نباید داد که هر بیانی تشبیه است. اینکه او وجود محض است و ماهیت ندارد، او را تحت ضبط عقل درآوردن است و اینکه ما او را در جهتی خارج از تصور ولی از جهتی مورد فهم و درک قرار دهیم، این خطا و اشتباه است. بعضی از بزرگان تصور خدا را به بینهایت عددی مثال زده‌اند که هم درک می‌شود و هم نمی‌شود (آقای مطهری). اینکه ما و همۀ مخلوقات با خدای تعالی در وجود مشترک هستیم اما در حد آن متفاوتیم؛ هر موجودی یک درجه از وجود را داراست که آن درجه آثار خاص خودش را دارد و ماهیت «ما هو» در او، آن حد وجود است که دارا می‌باشد و خدای متعال درجۀ اعلایی از وجود است که حد ندارد. و مثال زده‌اند به حرارت و نور که ۱۰ درجه، ۱۰۰ درجه و ۱۰۰۰ درجه دارد و اگر وجود بی‌نهایت شد، وجود حق متعال است (کلام ملاصدرا). این بیان با روایات ما تطبیق نمی‌کند. به مصداق «کلما میّزتموه باوهامکم ...» نیست. زیرا به جهتی تحت ضبط عقل درآمده و اتفاقاً وقتی مشتی از خروار شناخته شد دیگر حیرت و ولهی در کار نیست. یک استکان آب حیرت را در مورد اقیانوسی از آب از بین می‌برد. در حالی که معرفت پروردگار ولهی و حیرت‌آور است. در سخن «اِلهی زِدنی فیکَ تحیُّراً» از نبی اکرم صلی الله علیه و آله همین توضیح آمده است. یعنی خدایا معرفت من را به خود افزون فرما. روایات هرگونه توضیحی را در مورد حق متعال باطل می‌دانند. «لا تحویه الفکر» فقط خروج از حد تعطیل و تشبیه است. در وجود، یکسان دانستن عین تشبیه است؛ و لودر ماهیت داشتن تفاوت باشد. و از عبارت روایات دیگر این معنا کاملاً روشن می‌شود.

در اینجا یک نمونه از تعمق را بیان می‌کنیم که خود بزرگان در آن به زحمت افتاده و نتوانسته‌اند آن را حل کنند. در معنای «وجوب» و «وجود» که آیا وجوب عین وجود است یا غیر آن. علی القاعده باید وجوب را عین وجود دانست و حتی لازمۀ آن هم درست نیست. زیرا غیر از وجود چیزی نیست. «لازمه» اگر غیر آن است که عدم می‌شود و لذا باید وجوب عین وجود باشد. در این صورت هر جا وجود هست واجب است. چون وجود و وجوب یک حقیقت هستند. نتیجتاً ما «ممکن الوجود» نخواهیم داشت. چون وجود مساوق با وجود است. در این صورت همه موجودات واجب می‌شود و این برخلاف ضرورت فلسفه است که فقط خدای متعال و را واجب الوجود می‌دانند و همۀ مخلوقات را ممکن الوجود می‌دانند. و باید دانست اینکه حقیقت وجود را در خدای متعال و مخلوقات یکی بدانیم و تفاوت‌ را در ماهیت بدانیم، چنین نتیجه‌ای درباره وجوب، وجود می‌دهد که همه موجودات واجب می‌شود.

نمونۀ دیگر از تعمق در مورد خداوند تعالی که فلسفه علت العلل می‌داند و مخلوقات را معلول او می‌داند سه اصل را طرح می‌کند. ضرورت بین علت و معلول و سنخیت بین آن دو [که اگر سنخیت نباشد، و الاّ لَصدر کل شیء عن کل شیء] و اینکه معطی شیء نباید فاقد آن باشد. در حالی که از نظر عقلی همین نکات محل تأمل است. آنچه در فاعل نسبت به مفعول لازم است، اینکه توان صدور مفعول [و به قول فلسفه معلول] را داشته باشد و لو سنخ او نباشد. حتی داشتن مفعول و بودن مفعول نزد او کفایت نمی‌کند. بلکه بعد از داشتن و دارا بودن، باید توان بروز و صادر کردن را داشته باشد. پس همین که توانِ صادر کردن مفعول در او باشد، کفایت است و هیچ سنخیتی لازم ندارد.

در حالی که ما می‌گوییم حق تعالی توان خلقت خلق را داراست و هر گاه بخواهد ایجاد می‌کند و ضرورتی در کار نیست. وگرنه بر او لازم می‌شود که خلق کند؛ در حالی که قطعا در خلقت مختار است و هیچ ضرورتی بر او حاکم نیست. این مباحث و سلسله اموری که به دنبال آن در مباحث عقلی مطرح است به کلی در بیان قرآن کریم و اهل بیت علیهم السلام مطرح نبوده است. مگر برای کسی که به این مباحث اشتغال داشته که طبعا باید با زبان او گفت و گو کرد. مانند فرمایشات امام هشتم علیه السلام در مباحثات با عمران صابی و... . به روشنی روش قرآن کریم در توجه دادن به ذات حق متعال از این سنخ مباحث دور است. بلکه روش قرآن کریم، اموری است که دلها را تکان می‌دهد و سبب معرفتی می‌شود که آثار آن خضوع و... است. امام علی علیه السلام در آن خطبۀ ارزنده فرموده‌اند: «بِصُنْعِ‏ اللَّهِ‏ یسْتَدَلُ‏ عَلَیهِ وَ بِالْعُقُولِ تُعْتَقَدُ مَعْرِفَتُهُ وَ بِالْفِکرَةِ تَثْبُتُ حُجَّتُهُ وَ بِآیاتِهِ احْتَجَّ عَلَی خَلْقِه‏ (تحف العقول ص62)». در زیارت جامعه می‌خوانیم «و خصّکم ببرهانه». کلمۀ «اختصاص» باید دقت شود. «و نورُهُ و برهانُه عندکم»، برهان خداشناسی را باید از حجت خدا گرفت. و در بیان آن بزرگواران «معرفت الله» حقیقتی است که در نهاد انسان‌ها هست و مورد غفلت است و به عنایت حق تعالی و تذکر او، چه توسط حجت‌های الهی و چه توسط امور تکوینی مانند اضطرارها و بلاها آشکار می‌شود و خود آن معرفت «صنع الله» بیان شده است. امام هشتم علیه السلام به یونس (که یک دعای مختصر از حضرت خواست) فرمودند: بگو «یا من دلَّنی علی نفسِهِ و ذلَّل قلبی بتصدیقه أسئلُکَ الأمن و الأیمان». و در جایی دیگر فرمودند که معرفت الله «تطوّل منه» است و ثواب بر آن هم «تطولٌ آخر». خود معرفت از خداست و خضوع قلب در برابر او از خداست. و ثوابی هم که به آن می‌دهد عنایت دیگری از حق تعالی است. قهراً این سوال مطرح می‌شود که مسئلۀ توحید در این بیان «جبر» شد که اصلش از او است. در پاسخ گفته می‌شود که از آیات و روایات این گونه استفاده می‌شود که کسانی که اهل عناد نباشند و بنای ستیزه گری و مخالفت بیجا در آنها نباشد و مصداق «وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیقَنَتْها انْفُسُهُم‏» نباشند، اصولاً خدای متعال درجۀ اول معرفت را به آنها عطا می‌کند (مانند سحرۀ فرعون و برخورد با یک آیت مهم الهی). و از آن به بعد در اختیار خودِ فرد است که دنبال بکند و یا پس بزند. به فرمایش امام صادق علیه السلام: «لَیسَ لِلَّهِ عَلَی خَلْقِهِ أَنْ یعْرِفُوا وَ لِلْخَلْقِ عَلَی اللَّهِ أَنْ یعَرِّفَهُمْ وَ لِلَّهِ عَلَی الْخَلْقِ إِذَا عَرَّفَهُمْ‏ أَنْ‏ یقْبَلُوا (کافی ج1 ص164)». قرآن کریم می‌فرماید «وَ الَّذِینَ‏ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدی وَ آتاهُمْ تَقْواهُم‏». کسانی که درجه اول معرفت را بپذیرند (به اصطلاح گفته می‌شود خداوند متعال اتمام حجت می‌کند)؛ اگر کسی پس نزند و زیر بار رفت، «زادَهُمْ هُدی». خداوند هدایت بیشتر نصیب او می‌کند و هرچه اجابت او بهتر باشد، «احسنهم اجابهً» (که نشان از عقل بالاتر است) و درجات هدایت بیشتری نصیب او می‌فرماید. و قدم اول آن به وسیلۀ تذکر به آیات الهی است؛ چه تکوینی («إِنَ‏ فِی‏ خَلْقِ‏ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّیلِ وَ النَّهار... و فی انفُسِکُم... و مِن آیاتِهِ مَنامُکُم باللّیلِ و النَّهارِ ....» در سرتاسر قرآن) و چه آیات تدوینی مانند آیات قرآن کریم که معرفت با یک آیۀ «انَّ الله یأمُرُ بالعدلِ و الاِحسان و ...» عدۀ کثیری ایمان آوردند و اصولاً انسان‌های پاک که معاند و لجوج نبودند با یک برخورد به هر کدام از حجت‌های الهی از نبی اکرم و سایر اوصیاء علیهم السلام، بلافاصله تسلیم می‌شدند. در دعای ندبه داریم که «یا ابن البراهین الواضحات الباهرات» که تمام وجودشان توجه دادن به حق تعالی بود.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی